داستان دو موش
ای پسر لحظه ای تو گوش بده
گوش بر قصه ی دو موش بده
دگری بچه بود وجاهل بود
داشتند از برای خود لانه
کز دغل پر،ز صدق خالی بود
به فریبش زبان چرب گشاد
تو چرا پیش من نمی آیی
پیش من آ که پیش تو آرم
گفت با موش بچه کای فرزند
دور شو، ورنه پوست می کندت
این سخن را نکرد از او باور
او مرا دوست است ، دشمن نیست
مثل ما صاحب دم وگوش است
چه صدا نازک است ومعقول است
گفت با موش بچه گمراه
حرف این کهنه گرگ را نشنو
از چنین دوست من نپرهیزم
بار دیگر ز مکر وحیله بگفت
ترس بیهوده از رفیق چرا!
ماند مات و معطل و مبهوت
چه زبان باز وحیله پرداز است
گفت من میروم ندارم باک
این قدر حرف های مفت مزن!
رفتن ومردنت یکی است الاغ !
گرگ با بره هم چرا نشود
باز آهسته لب به نطق گشاد
گوش بر حرف پیر موش مکن
از ره راست منحرف باشند
من به تو می دهم تو بده به او
به قبول دروغ آماده
رفت وفورا بنای ناله گذاشت
بی جهت گول گربه خوردم من
شکمم پاره کرد و گوشم برد
من چنین دوست را نمی خواهم
بعد از این پند پیر را بشنو
آن ببیند که بچه موش بدید
دانلود دکلمه مرثیه عاشورا با صدای محمد تابناک
دانلود دکلمه مادر با صدای محمد تابناک