قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر

لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد

 

در مرض موت با اجازه دستور

خادم او جوجه ها به محضر او برد

 

خواجه چو آن طیر کشته دید برابر

اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد

 

گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر

تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد

 

مرگ برای ضعیف امر طبیعی است

هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد

 

 

 

دیگر وبلاگم به نام  چاخته (طاقچه) شعرهای محلی و فارسی خودم