ابليس شبي رفت به بالين جواني

آراسته با شكل مهيبي سر و بر را


گفتا كه: «منم مرگ و اگر خواهي زنهار

بايد بگزيني تو يكي زين سه خطر را


يا آن پدر پير خودت را بكشي زار

يا بشكني از خواهر خود سينه و سر را


يا خود ز مي ناب كشي يك دو سه ساغر

تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را



لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت

كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را


گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزيزند

هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را


ليكن چون به مي دفع شر از خويش توان كرد

مي نوشم و با وي بكنم چاره ي شر را»


جامي دو بنوشيد و چو شد خيره ز مستي

هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را


اي كاش شود خشك بن تاك خداوند

زين مايه ي شر حفظ كند نوع بشر را