دیدم اندر گردش بازار عبدالله را

این عجب نبود که در بازار بینم ماه را


مردمان آیند استهلال را بالای بام

من به زیر سقف دیدم روی عبدالله را


یوسف ثانی به بازار آمدای نفس عزیز

رو بخر او را و بر خوان اکرمی مثواه مرا


هر که او را دید ماهذا بشر گوید همی

من درین گفته ستایش می کنم افواه را


ترسم این بازاریان از دیدن او بشکند

کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را


گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب رزاه دخل

چون ببیند برد کان آن شمسۀ خرگاه را


ور بیفتد چشم زاهد بر رخش وقت نماز

لا اله از گفته ساقط سازد الا الله را


هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند

بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را


در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام

من که مفتون می کنم از صحبت خود شاه را


ایکه گویی قصه از زلف پریشان دراز

رو ببین آن طرۀ فر خوردۀ کوتاه را


غبغبی دارد که دور از چشم بدبی اختیار

می کشد از سینۀ بیننده بیرون آه را


کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور

راستی زیبد خزانۀ خسرو جم جاه را


هچکس آگه نخواهد شد زکار عشق ما

مغتنم دان صحبت این پیر کار آگاخ را


گر تو عصمت خواه می باشم مرم از من که من

پاسبان عصمتم اطفال عصمت خواه را


من ز زلف مشک فام تو به بویی قانعم

سالها باشد که من بدرود گفتم باه را




دانلود دکلمه مرثیه عاشورا با صدای محمد تابناک


دانلود دکلمه مادر با صدای محمد تابناک